«ایكر كاسیاس فرناندز» متولد بیستم ماه می سال 1981 در «موستولس» مادرید دروازهبان فوتبال اسپانیاست، كاسیاس محبوب تمام مادریدیهاست. او یك دروازهبان ایدهآل است. دستانش بدون دستكش هم با یك اشاره توپ را میگیرد.
او از سال 1999 همچون صخره محكمی آخرین مدافع تیم رئالمادرید بوده است. هر چند ابتدا برای دروازهبان بودن جوان به نظر میرسید ولی حركات آكروباتیك او سبب شد همتایانش از او حساب ببرند. او تاكنون بارها با عكسالعملهای سریع خود تیمش را نجات داده است و معروف است به اینكه هرگز از شكستن مچ پایش نمیهراسد. این دروازهبان 26 ساله اولین بازی ملی خود را در سال 2000 مقابل تیم سوئد انجام داد. او تمام مدت در آن بازی روی نیمكت ذخیرهها نشسته بود. به همین دلیل وقتی در جامجهانی 2002 سرانجام داخل دروازه تیمش قرار گرفت عزم خود را جزم كرد كه استعدادش را به دنیا نشان دهد.
مطبوعات نام او را «سنت كاسیاس» گذاشته بودند زیرا، توانایی خارقالعادهاش مثل یك فرشته نجات شوتها را سد میكرد و جلوی ورود آنها را به دروازه میگرفت.
كاسیاس از سال 1999 پیراهن شماره یك رئالمادرید را بر تن كرد. باشگاهی كه از هشت سالگی برای تیم بچهها شوت میزد. او بسیار خونسرد است و اعصاب آرامی دارد و در سختترین شرایط كنترل خود را حفظ میكند. بنابراین مربی اسپانیا هیچ وقت تردیدی در انتخاب دروازهبان خود ندارد هر چند این كشور دروازهبان خوب دیگری همچون «سانتیاگو كانیزارس» را روی نیمكت خود دارد.
خانواده
پدرش «خوزه لوئیس كاسیاس» نام دارد و كارمند وزارت آموزش و پرورش اسپانیاست. مادر او «ماریا دل كارمن فرناندز» سوم نوامبر 1958 در مادرید به دنیا آمد. او قبلا در یك آرایشگاه زنانه كار میكرد ولی هماكنون در مادرید یك فروشگاه لوازم ورزشی را اداره میكند.
ایكر برادری به نام «اونای» دارد كه متولد 1988 است. فوتبال او بهتر از برادر بزرگترش «ایكر» است ولی علاقه خاصی به بازیهای تلویزیونی و پلیاستیشن دارد و تنها در تیم محلیشان فوتبال بازی میكند. او هوادار تیم بارسلوناست ولی «ایكر» میگوید تازگیها به رئال مادرید هم علاقه پیدا كرده و تمام بازیهای این تیم را تماشا میكند.
همسری كه همه میشناسند
كاسیاس اولین بار در سال 2003 با «اواگونزالس» آشنا شد و مدتی بعد با هم نامزد شدند. «اوا» در همان سال ملكه زیبایی كشورش شده بود و از همان زمان به چهرهای سرشناس تبدیل گشت. او خود را دختری خندهرو، خوش قلب وساده میداند. غذای مورد علاقه او غذاهای اسپانیایی است و عاشق درست كردن نان سیبزمینی میباشد و میگوید راز خوشمزه شدن نانهای خانگیاش صبر و حوصله او در زمان پخت وپز است. بازیگران مورد علاقه این خانم «روبرتو بنینی» و «جولیا رابرتز» هستند. «اوا» از چیزی میترسد كه شاید خیلیها این ترس دارند و جرات ابراز آن را ندارند. او از آسانسور خوشش نمیآید و در آن احساس امنیت نمیكند. به همین خاطر تا جایی كه امكان داشته باشد از پلهها بالا و پایین میرود. او قبل از زندگی مشترك با «ایكر» به همراه پدر و مادرش در «سویل» زندگی میكرد. خواهرش «ماریا» هم مثل او بسیار زیبا است. او میگوید انتخاب شدنش به عنوان ملكه زیبایی روال آرام زندگیاش را زیر و رو كرد و آن را كاملا تغییر داد.
دستهای بیمه شده
«ایكر كاسیاس» مدتی پیش دستهای خود را به قیمت 5/7 میلیون یورو بیمه كرد و قراردادی با شركت بیمه «گروپاما» بست. این قرارداد تنها تا پایان این فصل از بازیها اعتبار دارد و شامل تمام بازیهای «ایكر كاسیاس» در هر مكان و هر زمانی میشود. این قرارداد در حقیقت تبلیغی برای شركت «گروپاما» هم هست زیرا با این اقدام بین مردم شناختهتر میشود.
ایكر در این باره گفت: «خیلی جالب است. من هیجانزده شدهام، امیدوارم مردم هم از این كار من خوششان بیاید.» و بعد با خنده افزود: «اگر زانو یا پاهایم هم صدمه دیدند میتوانم به آنها بگویم دستم مصدوم شده است و پولش را بگیرم.»
اینم مصاحبه جالب از سنگربان اول اسپانیا
از دروغ متنفرم
خبرنگار مجله هالامادرید: قبل از هر چیز میخواهم از شما اجازه بخواهم كمتر وارد مقوله فوتبال بشوم. اشكالی ندارد؟
هر طور مایلید.
خبرنگار: شعار شما در زندگی چیست؟
اگر بخواهم یك جمله را انتخاب كنم این است: «از هر روزمان حداكثر استفاده را بكنیم.» هر چه سن انسان بالاتر میرود بیشتر به اطرافش توجه میكند. مثلا دقیقتر تلویزیون تماشا میكند و بهتر مشكلات را میبیند. این باعث میشود انسان بنشیند و فكر كند. در این صورت است كه میفهمیم خیلی خوشبختیم كه در میان مردمی خوش فكر به دنیا آمدهایم.
خبرنگار: شما از بچگی برای بازی فوتبال با مترو به مادرید میآمدید، چه خاطراتی از آن روزها دارید؟ خاطرات خیلی خوبی دارم. آن وقتها باید شهر را خوب یاد میگرفتم. آن روزها یاد گرفتم كه مسئولیتپذیر باشم چون باید با همتیمیهایم به تنهایی و بدون خانواده به سفر میرفتم. همه ما بچه بودیم. تجربه، انسان را بزرگ میكند ولی در همان لحظه آدم این را نمیفهمد.
خبرنگار: یادتان میآید ماهانه چقدر خرج رفت و آمد با مترو میكردید؟
راستش را بخواهید، نه.
خبرنگار: باز هم دوست دارید به یاد گذشته مترو سوار شوید؟
بله واقعا دوست دارم. این را نمیگویم كه مردم خوششان بیاید. همه اطرافیانم میدانند ولی به خاطر اینكه مردم كمتری مرا بشناسند مجبورم با اتومبیل از راههای كوتاهتر و خلوت تو بروم.
خبرنگار: اگر این قدر معروف نبودید دوست داشتید چه كار میكردید؟
همه كار، به جاهای شلوغ میرفتم. توی خیابانهای مادرید قدم میزدم. كارهایی را انجام میدادم كه برای مردم عادی كاملا معمولی است ولی من سالهاست كه نمیتوانم این كارها را انجام دهم.
خبرنگار: میتوانید به سینما بروید؟
البته كه میروم ولی نه در ساعات شلوغ، چون مردم به خاطر لطفی كه دارند پشت سر هم از من میخواهند با آنها عكس بگیرم یا به آنها امضا بدهم. من از این كارها خوشم میآید ولی هر كسی دوست دارد حریم خصوصیاش حفظ شود و مدتی از روز را در آرامش باشد. ولی وقتی كسی مشهور شد این چیزها خیلی سخت میشوند.
خبرنگار: شهر كوچك «ناوال كروز» بهترین جا برای رسیدن به آرامش شماست؟
دقیقا. در «ناوال كروز» من هم یكی از شهروندان میشوم و در آرامش به هر جایی كه بخواهم میروم. من از بچگی به آن جا میرفتم. مردم آنجا به دیدن من عادت دارند. آنها مثل مردم عادی با من سلام و احوالپرسی میكنند و یكی، دو سوال هم از وضعیت مادرید میپرسند ولی دیگر مزاحم نمیشوند چون از بچگی مرا میشناسند و دیگر اطلاع بیشتری احتیاج ندارند.
خبرنگار: آیا دوستانتان برای شما مهم هستند؟
صرفنظر از خانواده، به نظر من دوستان مهمترین چیز در زندگی هستند. من از تنها ماندن خوشم نمیآید. هر چه سن آدم بالاتر میرود بیشتر احتیاج دارد مردم را ببیند. دوست خوب داشتن خیلی مهم است چون آنها همیشه پشت آدم میمانند و در خوشی و ناخوشی همراهمان هستند.
خبرنگار: ارزش یك انسان به چیست؟
صداقت، من از دروغ و فریب متنفرم.
خبرنگار: بهترین هدیهای كه میتوانید به یك بچه بدهید، چیست؟
كفش ورزشی یا توپ. چون فكر میكنم این چیزها بچهها را خیلی خوشحال میكند.
خبرنگار: آیا مشهور بودن برای شما مسئولیت ایجاد نمیكند؟
تمام مسئولیتها روی دوش ماست. بچهها تصورات و تخیلات خاص خودشان را دارند و برای خود الگوسازی میكنند. اینجاست كه افراد مشهور مسئولیت سنگینی پیدا میكنند.
خبرنگار: اگر یك آرزو داشته باشید، آن چیست؟
صلح بر روی زمین و شادمانی برای همه.
خبرنگار: آخرین فیلمی كه در سینما دیدید چه بود؟
شبی در موزه. فكر میكردم این فیلم مخصوص بزرگترهاست ولی تازه در سینما فهمیدم برای بچههاست.
خبرنگار: از چه ژانری خوشتان میآید؟
علمی – تخیلی.
خبرنگار: آخرین كتابی كه خواندید چه بود؟
كیمیاگر، كتاب خوبی بود.
خبرنگار: نمیخواهید زندگیتان را بنویسید؟
بدم نمیآید این كار را بكنم.
خبرنگار: اسمش را چه میگذارید؟
نمیدانم. تا حالا در موردش فكر نكردهام.
خبرنگار: اگر به یك جزیره متروك بروید چه چیزی را با خودتان میبرید؟
تمام كسانی را كه دوستشان دارم و برایم عزیز هستند..
نظرات شما عزیزان: